سلام!
امسال مدت بیشتری سفر بودم تا شهر خودم. و راستش این همان زندگی رویایی منه. مونده در آمد کافی کسب کنم که دیگه نور الا نور بشه.
دانمارک که زندگی میکردم، دو ماه اول ساکن بودم در شهرم. ولی با پروژه سومم دوباره سفر کردم و اول دو هفته نبودم و سپس یک ماه. با این که همخانههایم را مدت کمیبود میشناختم، باهم صمیمیشده بودیم. و از این که یه کم ناراحتی ابراز کردند که من این همه غایب خواهم بود، حس گناه کردم. فکر میکنم که بعضی آدمها در این شرایط از من دوری میکنند و فاصله میگیرند، انگار زود تر از زمان خروجم از خوابگاه از من خدافظی عاطفی کردند. حالا میترسم همین حس و شرایط را با همخانه ام احساس کنم.
حدود یک ماهه دارم با یه مرد جدید آشنا میشم. اون قدر تجربههای منفی کسب کردم که خیلی محتاط هستم. انگار یه گوی شیشهای خیلی خیلی ظریف دستمه. به نظرم این سالم ترین رابطه ایه که تا حالا تجربه میکنم و او سالم ترین مردیست که تا حالا باهاش دارم آشنا میشم. در دو سال گذشته خیلی راجع به ملاکهایم و نیازهایم و خواستههایم و خودم فکر کردم. او همهی مواردی را که من میخواستم را دارد. امیدوارم اعتمادم شکسته نشه. در سالهای گذشته چون یاد گرفتم مردد باشم نسبط به اعتمادم به آدمها. و از این مورد راضی هستم. هر چند پروسهی آشناییم رو سخت تر میکنه. ولی قشنگه. وقتی سر اولین قرارم رفتم و دیدمش، حس استرس نداشتم. انگار آدم برسه خونه. دفترچههام توی جعبههای اسباب کشیم هستند و در هفتههای گذشته سر خانواده و دوستانم را خورده ام از بس در مورد اش صحبت کردم. و البته هنوز باهاشم اون قدر صمیمینیستم که هی بهش زنگ بزنم یا قطعی باشه که آیا فردا دوباره همو خواهیم دید یا نه. چون فردا یک عالمه کار دارم برای انجام دادن. و او هم فکر کنم مشغله داره این روزها. برای همین اینجا مینویسم که به نظرم با مرد خوبی دارم آشنا میشم. وقتی باهاش شروع به صحبت کردن کردم، فکر نمیکردم اینطوری بشم که دلم براش تنگ بشه. فکر نمیکردم حتی دوباره ببینیم همو. هنور اون قدر صمیمینیستیم که بهم بگیم همو دوست داریم. هنوزم آخه اون قدر نمیشناسیم همو. برای همین هنور بهش نگفتم دوست دارم نوعی که دنیا رو تماشا میکنه. یا میدونی، به نظرم او اهمیت عکاسی و هنر را برای زندگی من درک کرده. تشویقم میکنه بدوم سوی آرزوهایم. من خیلی زیاد عکاسی و هنر را دوست دارم. خیلی خیلی زیاد. سختیه رابطه اینه که من نمیتونم بگم بهم میخوریم یا نه، و چه قدر این مهمه، یا اون حس آرامشی که دارم. فعلا که قشنگه. ببینیم چی میشه. درسی که گرفتم در دو سال گذشته اینه که ما لایق اتفاقات و چیزهای خوب هستیم و انتظاراتمان میتوانند بالا باشند. من خودم لایق بهترینها دانستم که توانستم در رابطهای سالم تر از رابطهی قبلیم قرار بگیرم. همه میتونیم. برای این به نظرم نیازه که خودمون، زندگی و دنیا را دوست بداریم. اینطوری خیلی چیزها راحت تر میشند، به نظر من.
دوستای عزیز، ماچ بهتون. من هنوز نوشتن را دوست دارم و مینویسم. مرسی هنوز میخوانید.
بدرود.